امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

امیر علی عشق زندگی من

تاتر عمونوروز

سلام یه ذره بچه هه هه این اسمِ جدیدته ببخشید دوباره تنبل شدم  قبل از عید با کیان ومامیش رفتیم تاتر عمونوروز رو دیدیم بعدش هم که رفتیم بیرون شام خوردیم و شما کلی برای ما شیرینکاری کردی توی کافی شاپ 2 تا خانوم خوشگل رو دیدی و حسابی دلبری کردی و رقصیدی ومزه ریختی بچه تو بزرگ بشی میخوای چه کار کنی؟  کارم در اومده ...
31 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امیرعلی مهربون و شیطون من  هفته پیش میخواستیم  بریم نمایش آوای تار رو ببینیم با سپهر وهیراد ولی دهه زجر شروع شده و تالار هنر برنامه هاش تموم شده بود کلی حالم گرفتیده شد اکشال نداره یه روز دیگه قرار میزاریم میریم پسر نازم خیلی شیطونی میکنیا این ماه هم که مهدکودک نرفتی حسابی پوست من رو کندی!! البته وقتی با بقیه بچه ها مقایسه ات میکنم میبینم باز هم تو خیلی خوبی منم که حوصله ندارم ببخشید پسرکم گل پسر ...
20 بهمن 1390

اولین تئاتر زندگیت!

امیرعلی عزیزم به لطف دوستهای نی نی سایتی دیروز 28 دیماه 90 رفتیم تالار هنر نمایش وروجک و پسرخیالی رو دیدیم البته این واسه خودم هم اولین بار بود!!! پسر مهربونم بعد از نمایش کلی گریه کردی که بری و یکی از بازیگرها رو ببینی میخواستی بهش بگی دوسش داری   آخرش هم رفتی عزیزم امیدوارم همیشه شاد باشی ...
29 دی 1390

مهد کودک جدید

سلام فسقل!! خواستم تا یادم نرفته اینا رو بنویسم از اول آبان رفتی یه مهد دیگه شنبه ها میری کلاس موسیخی!!! دوشنبه ها هم لگو خلاصه بنده شدم راننده اختصاصی شما:)) آقا توچولو خیلی دوست دارم     ...
29 آبان 1390

کلاس موسیقی

امیرعلی کوچولو شنبه 9 مهر 90 برای اولین بار رفتی کلاس ارف  آموزشگاه پارس کلی بازی کردیم و خوش گذشت با مریم جون و فرزاد جون منم که باهات بودم میوه بازی قطار بازی وبازی صداها بعدش هم رفتیم جنگل موسیخی  آقا میمونه اومد تا دیدیش گفتی:  بقیه دوستات هم میان؟؟؟   آقا میمونه گفت بعله جلسه بعدی میان خلاصه خیلی بهت خوش گذشت  امیدوارم همه روزهای زندگیت شاد شاد باشه ...
11 مهر 1390

تولد 4 سالگی

سلام عزیز مامان ببخشید که اینهمه دیر اومدم اینجا شرمنده دوشنبه 4 مهر تولدت بود ما 5شنبه برات یه مهمونی گرفتیم رو دیوار برات نقاشی کردم و یه تولد جنگلی گرفتیم بابا امیر خیلی زحمت کشید طفلکی هنوز خستگیش در نرف ته چون هیچکس کمکمون نکرد حتی داییت!! تمام مبلها رو جا به جا کرد زمین رو طی کشید آشپزخونه رو شست و.... اینها رو میگم که خودم هم یادم بمونه:) مادربزرگت هم مثل همیشه هیچ کمکی نکرد من تنهایی برای30 نفرغذا درست کردم ولش کن به هر حال خیلی مهمونی خوبی بود به همه خوش گذشت به تو هم از همه بیشتر خوش گذشت پیشی ...
11 مهر 1390

عکاسی مهد و تفلد ترنجی

سلام عزیزم دیروز تو مهدت عکاسی داشتید به خاطر همین لطف کردی صبح زودتر بیدار شدی برای اولین بار ساعت 8:30 اونجا بودی ولی وقتی گذاشتمت خیلی دلم گرفت نمیدونم چرا نمیخواستم ازت جدا بشم تا ساعت 2 که اومدم دنبالت همش غصه داشتم عزیزم دلم واست تنگ شده بود شب هم که رفتیم تفلد ترنجی بابات هم نیومد واااااااای چقد خوب بود حیف که تو از ببل من کنار نرفتی صداش بلند بود ترسیدی .آخه دیر رسیدیم تقصیر ما شد تو هم یدفعه وارد یه محیط شلوغ شدی ترسیدی البته آخرش دیگه حساااابی رقصیدی و بازی کردی امیدوارم همیشه شاد باشی عقشم ...
12 خرداد 1390

تب40 درجه

عشقم 5شنبه میخواستیم بریم مهمونی ظهر دیدم تنت داغ شده هر کار کردیم تبت پایین نیومد هیچوقت این قدر تب نداشتی 40 درجه!!! داشتم دق میکردم شیاف پروفن استامینفن پاشویه تا صبح بیدار بودم مامانی ولی خدا رو شکر جمعه تبت پایین اومد مامان ان شااله دیگه هیچوقت مریض نشی     ...
31 ارديبهشت 1390