امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

امیر علی عشق زندگی من

کلاس موسیقی

امیرعلی کوچولو شنبه 9 مهر 90 برای اولین بار رفتی کلاس ارف  آموزشگاه پارس کلی بازی کردیم و خوش گذشت با مریم جون و فرزاد جون منم که باهات بودم میوه بازی قطار بازی وبازی صداها بعدش هم رفتیم جنگل موسیخی  آقا میمونه اومد تا دیدیش گفتی:  بقیه دوستات هم میان؟؟؟   آقا میمونه گفت بعله جلسه بعدی میان خلاصه خیلی بهت خوش گذشت  امیدوارم همه روزهای زندگیت شاد شاد باشه ...
11 مهر 1390

تولد 4 سالگی

سلام عزیز مامان ببخشید که اینهمه دیر اومدم اینجا شرمنده دوشنبه 4 مهر تولدت بود ما 5شنبه برات یه مهمونی گرفتیم رو دیوار برات نقاشی کردم و یه تولد جنگلی گرفتیم بابا امیر خیلی زحمت کشید طفلکی هنوز خستگیش در نرف ته چون هیچکس کمکمون نکرد حتی داییت!! تمام مبلها رو جا به جا کرد زمین رو طی کشید آشپزخونه رو شست و.... اینها رو میگم که خودم هم یادم بمونه:) مادربزرگت هم مثل همیشه هیچ کمکی نکرد من تنهایی برای30 نفرغذا درست کردم ولش کن به هر حال خیلی مهمونی خوبی بود به همه خوش گذشت به تو هم از همه بیشتر خوش گذشت پیشی ...
11 مهر 1390

عکاسی مهد و تفلد ترنجی

سلام عزیزم دیروز تو مهدت عکاسی داشتید به خاطر همین لطف کردی صبح زودتر بیدار شدی برای اولین بار ساعت 8:30 اونجا بودی ولی وقتی گذاشتمت خیلی دلم گرفت نمیدونم چرا نمیخواستم ازت جدا بشم تا ساعت 2 که اومدم دنبالت همش غصه داشتم عزیزم دلم واست تنگ شده بود شب هم که رفتیم تفلد ترنجی بابات هم نیومد واااااااای چقد خوب بود حیف که تو از ببل من کنار نرفتی صداش بلند بود ترسیدی .آخه دیر رسیدیم تقصیر ما شد تو هم یدفعه وارد یه محیط شلوغ شدی ترسیدی البته آخرش دیگه حساااابی رقصیدی و بازی کردی امیدوارم همیشه شاد باشی عقشم ...
12 خرداد 1390

تب40 درجه

عشقم 5شنبه میخواستیم بریم مهمونی ظهر دیدم تنت داغ شده هر کار کردیم تبت پایین نیومد هیچوقت این قدر تب نداشتی 40 درجه!!! داشتم دق میکردم شیاف پروفن استامینفن پاشویه تا صبح بیدار بودم مامانی ولی خدا رو شکر جمعه تبت پایین اومد مامان ان شااله دیگه هیچوقت مریض نشی     ...
31 ارديبهشت 1390

امیر علی و شرویلا

سلام عزیزم امروز سومین روز مهد رفتنت بود وای که چه کیفی میکنی اونجا خداییش هم مهدت مثل پارک میمونه خیلی قشنگه امیدوارم تا آخر همینطور با اشتیاق بری من رو بگو به خاطر پسملی تهنا رانندگی کردم آخه  خیلی وقت بود رانندگی نمی کردم اخیرا هم حتما کسی پیشم مینشست ولی این 3 روز تهنا من وتو بودیم قربونت برم که از من مواظبت میکنی با غیرت مامان زهرا جون ازت خیلی راضیه فقط فعلا اونجا دستشویی نمیکنی صبح هم به عشق مهدکودکت یه موز میخوری لطف میکنی به جای صبحانه عزیزم امیدوارم همیشه شاد وخوشبخت باشی خیلی دوست دارم ...
27 ارديبهشت 1390

مهد کودک!

وای عقشم از شنبه قراره بری مهد میترسم دلشوره دارم اگه انشااله مهدش خوب باشه منم میرم سرکار تا از دست سرکوفت بعضیا راحت بشم پسر طلا همین جوری تند تند داری بزرگ میشیا منم دارم پیر میشم وای 2 ماه دیگه مامان 30 ساله میشه ولی خدا رو شکر که تو هستی حداقل دلم خوشه یه پسملی ناز دارم که بزرگش میکنم ...
22 ارديبهشت 1390